......[      AhmadAli    Kargaran        ]......

......[ AhmadAli Kargaran ]......

Artist .environmental art & site spesific installation .Born in Gambroon city. Iran.
......[      AhmadAli    Kargaran        ]......

......[ AhmadAli Kargaran ]......

Artist .environmental art & site spesific installation .Born in Gambroon city. Iran.

[ Turn off ]

خاموش 

......................................................................................................

ما را اهلیت گفت نیست کاش اهلیت شنودن بودی

بر دلها مهر است بر زبانها مهر است و بر گوشها مهر

"شمس تبریزی "......................................................................................................


 
ادامه مطلب ...

[ Pure Red ] سُــــــــرخ مـَــــــــــــحض


 

بیگمان سهروردی اگر نقاش بود جهان تصویر ما دگرگون میشد، از بسیاری جهات میتوان تئوری نورالانوار شیخ را جدای از پیشرو بودن در عرصهی تصور اشیاء ، بنیان و پایهای استوارتر از امپرسیون دانست. در رسالهی عقل سرخ، توصیف پیر  سرخروی و شرح چگونگی آن  چیزی جز همان رنگشناسی مدرن نیست و درک این مطلب در قرن ششم هجری امری بدیع است. از منظر شیخ جهانِ هستی مراتب و درجات روشنی و تاریکی است و میزان نزدیکی به این دو، مرتبه و موقعیت موجود است. آنچه تمام نقاشان از ورمیر تا رامبراند و مکتب رنگ و نور اروپا کاویدهاند یکجا در فلسفهی شیخ مقتول خفته است، شیخی که درجهی اشراق اشیاء را به وضوح در جملهای فشرده است:

«و هر سپیدی که نور بازو تعلق دارد چون با سیاه آمیخته شود سرخ نماید چون شفق اول شام یا آخر صبح که سپید است و نور آفتاب بازو متعل و یک طرفش با جانب نور است که سپید است و یک طرفش با جانب چپ که سیاه است پس سرخ مینماید و جرم ماه بدر وقت طلوع که اگر چه نور او عاریتی است اما هم به نور موصوف است و یک جانب او با روز است و یک جانباش با شب ، سرخ مینماید  و چراغ همین صفت دارد زیرش سپید باشد و بالا بر دود سیاه ، میان آتش و دود سرخ نماید و این را نظیر و مشابه بسیار است.»



 
ادامه مطلب ...

[ Falling Danger ] خــــــــــــطر هبوط

 خطرهبوط!!!



بهمن ۱۳۸۷ / جزیره هرمز



[ اکـــــــوسیستم گنـــــــــاه ۱ ]


کشند قرمز

 کشند قرمز بر اثر شکوفایی فیتوپلانکتونی از جنس Cochlodinium    می باشد که در آبهای ساحلی  سبب مرگ و میر ماهیان مرجانی و شیلاتی زیادی می شود

به علت افزایش مواد مغذی در دریا که یکی از دلایل آن می‌تواند دفع فاضلاب به درون آب باشد، جمعیت‌های جلبکی و فیتوپلانکتونها افزایش می‌یابد که در نهایت منجر به انفجار جمعیتی شده و سطح آب از جانداران قرمز و قهوه‌ای پوشیده می‌شود، در نتیجه نور و اکسیژن به لایه‌های زیرین آب نمی رسد و موجودات زنده با کمبود این دو عامل مواجه شده و می‌میرند. بنابراین در مکان‌هایی که این پدیده اتفاق می‌افتد ، شاهد مرگ و میر ماهیان در سطح وسیع خواهیم بود.

برخی محققان از جمله در آژانس فضایی ناسا معتقدند که فعالیت‌های زمین لرزه در افزایش کلروفیل A موثر است که این افزایش باعث شکوفایی جلبک‌ها و یا فیتوپلانکتون‌ها و افزایش جمعیت آنها و در نهایت ایجاد پدیده کشند قرمز می شود.

 

ادامه مطلب ...

[second life] زنـــــــــــــــــــــدگی دوم




زندگی دوم         second life

خرداد 1387 بندرعباس  | بلوار ساحلی  | نیم دایره 

ادامه مطلب ...

درخت طلال | مـــــــــــــراســـــــم احـــضار جـــسد |

مراسم احضار جسد 

 

 

سه شب پیش از این عکس قایقی که از مسیر خصب می آمده از وسط دو تکه می شود ناخدا زنده می ماند و جاشو میهمان دریا

همین شب زمانی که ماه بالا می آمد پشت این درخت صیادان برای صید طلال آمده بودند ساحل شرقی جزیره هرمز .

برای به دام انداختن دسته طلال ها با الواری به بدنه قایقشان می کوبیدند تا صدایش دسته را رم بدهد به طرف تور .

این خیال ، تصور یا واقعیت نجیب که از دور البته صدایش به دهل می مانست حس غریبی را به همراه آورد :

(مراسم احضار جسد در نیمه شب  شرعی با صدای دهل های ناآلوده) 

 



" غلک " عادت  عجیب و ویژه ای داشت ،   وقتی تف می کرد  آب دهانش  را توی کف دستش می انداخت بعد دستش را به دیوار  می کشید و بهم می مالید تا خشک شود بلافاصله هم می گفت: "آب آدم نبایدبه خاک بچسبد ، خاک خاطر خواهش می شود".

دوستی من  و "غلک" هم  به خاطر همین خاطر خواهی اش بود  بعد از عاشق شدنش  "غلک" یک جورایی رمانتیک شد و دنیایش هم کم کم عوض شد ،عصر ها از دریا که بر می گشت می آمد ساعت ها سر کوچه می نشست و با نگاه غمگینی چلیم را روشن می کرد و  دود می فرستاد به هوا،  وقتی هم که  فهمید من خط خوبی دارم با هم بیشتر دوستی کردیم من نامه ها را برایش می نوشتم و کنار هر نامه هم یک نقاشی با خودکار چهار رنگی میکشیدم که غلک برایم از راس الخیمه آورده  بود .  یادم هست یکبار ازم خواست بجای قلب و تیر و چهره نیم رخ یک دختر ، یک دسته ماهی بکشم که توی دریا گم شده اند تقاضای عیبی بود گفتم: ماهی بلدم بکشم ولی گم شدنشان را ، راستش نمی دانم چطوری بکشم !  گفت : زکی ،  ماهی که توی دریا گم نمی شود ! دریا توی ماهی گم می شود !

گفتم : چه شاعرانه غلک ، تو باید هنرمند می شدی نه قاچاقچی .

ولی کار غلک بیشتر از چهار تا طرح و نقاشی روی کاغذ برایم کیف داشت ، این شد که بجای شاعر شدن غلک ،من شدم قاچاقچی !

 

شب آخر قرار بود گوسفند بزنیم ببریم خصب ، دم غروب آمد در خانه گفت : نامه را نوشتی گفتم : بله آمادست ،گفت: با ماهی ها دیگه ؟ گفتم:  بله ایندفعه طلال کشیدم برات  ، یک دسته ماهی طلال به رنگ طلایی  ،طوری  حلقه زده اند دور هم انگار گردبندی هستند برای  "هوری" . نامه را که دید برق از چشمانش بیرون زد گفت وسایلت را جمع کن بپر تا بریم . من هم مثل همیشه تنها وسیله ای که دوست داشتم  همراهم روی دریا ببرم  یک واکمن سونی بود با یک نوار کاست که  رویش نوشته بودم "گلچین 68 " .

پریدم پشت موتور "کاوازاکی" سرخِ غلک و رفتیم  محله چهار باغ ، غلک نرسیده به کوچه " هوری " موتور را خاموش کرد و گفت فرمان را بگیر بعد  رفت پشت پنجره توی کوچه و نامه را انداخت داخل . آهسته گفتم گنوغ اگه نامه را برادرش دید چه ؟ نشست پشت موتور سوویچ را چرخاند وبلند گفت :  "طلال اَدون کجا اشنو  بکن ، طلال نه هر ماهین  ، طلال محشر اکن  "

 

حالا سه روز تمام است که دور جزیره هرموز تا لارک را می چرخیم سه شب است که دم غروب تا کله ی سحر روی قایق داریم دهل می زنیم ، شب اول گفتم یحتمل تنها جایی که ممکن است جسد بالا بیاید سمت چاه تلمبه پشت هرموز است وجب به وجب را گشتیم  فقط چند تا گوسفند باد کرده بود و یکی هم نیمه جان پیدا کردیم، همانجا "بَپ غلک "سرش را برید تا زبان بسته تلف نشود لاشه را هم توی ساحل معدن ول کرد گفت یکی می آید دنبالش  ، لاشه صاحب دارد. شب بعد رفتیم لارک ،   اگر  از سلامَه تا چاه تلمبَه هرموز یک خط بکشی ،خط راست ، همان مسیریست که یحتمل جسد اگر بالا بیاید یا میرود ساحل لارک  یا هرموز زیر محیط زیست . گشتیم خیلی هم گشتیم  آنجا هم نبود . دهل زن ها هر شب می زدند تا شاید صدای دهل هایشان غلک را از ته دریا بالا بیاورد ، شب سوم "بپ غلک" خیلی کلافه بود  ،  دهل زن ها  گفتند: تا تخته نباشد ما دهل نمی زنیم . دیدم بپ غلک گُر گرفت  رفت هوا ،گفتم :خالو تو بشین کاریت نباشه .  شب بود که  سر قایق را چرخاندیم و رفتیم  سمت هرموز  ساحل مورونه ، از اسکله پیاده شدم ، ده دقیقه ای نشد با یک تخته بنگ رسیدم دوباره توی قایق ، گفتم بیا این هم تخته . بار بزن ولی  دهل  هم بزن تا صبح دهل بزن . تا صبح دهل زدند تا خود صبح ولی غلک بالا نیامد .

 

بعد از محله چهار باغ و تحویل نامه در خانه "هوری" یکراست رفتیم خواجه عطا جفت موتور 150 بستیم و  قایق را انداختیم توی آب ،  بارِ رفت، مال قاسم افغانی بود 20 تاگوسفند و یکی تالی جزیرتی . گوسفند ها را که بار زدیم  ، رفتیم  پشت هرموز روبروی سنگ غراب موتورها را  خاموش کردیم ،منتظر ماندیم تا  همه  ی قایق ها آمدند دوازده  تا قایق شدیم بعد همه باهم  گازش را گرفتیم   از بین کوه دو پستان که رد شدیم با خیال راحت رفتیم سمت خصب نه شرطه ای بود  و نه مامور . پیش از طلوع رسیدیم خصب . گوسفندها را خالی کردیم . هوا داشت گرم می شد و روز بالا آمده بود قرار شد برگشت سیگار "ماربارو" بزنیم یک کارتن هم  وینستون مخصوص برای "بپ غلک"  که مصرف دود یکسالش می شد. پیش از ظهر بود که" غلک "گفت : تو بمان توی قایق من می رم زودی برمی گردم ،گفتم: غلک من دست تنها چطو سیگارها را بار بزنم گفت : عطر برای  هوری واجب تر است سیگار دود می شود می رود هوا ، عطر  هوا می شود می رود توی دودمان آدم !

 تشتکم پرید .   حالا واقعن من قاچاقچی بودم و غلک هنرمند .

غروب نشد که  تنهایی به هر زحمتی کارتن ها را بار زدم . غلک هم برگشت با یک  شیشه عطر" فِتنَه" . سرش را باز کرد گفت : بیا بو کن  بزار بره توی دودمانت تا هوا نشدی .

هوا که تاریک شد حرکت کردیم غلک دسته گاز را تا ته چرخاند من هم رفتم سینه قایق طناب را سفت گرفتم . قایق افتاد روی اسکی ، دریا هم خواهر . تا  از مرز عمان  رد شویم خیالمان از شرطه ها راحت بود باد خنک هم توی صورتم بود ، حال خوبی بود برای رویا کردنِ  من .  از توی جیب شلوار کردی ام ، چراغ قوه را در آورم رو به جلو دو تا پشت سر هم چراغ دادم  با همان دست دکمه واگمن را فشار دادم آهنگ اول شروع شد "ام کلثوم" بود  "بعید عَنک بعید عَنک " همین طور جلو رفتیم من و غلک و ام کلثوم ، تا آهنگ رسید به این جا " غَلبنی  غَلبنی  غَلبنی " . کیف آهنگ اینجا بود با آن صدای سوزناک ام کلثوم . سرم را چرخاندم سمت آسمان، هوا تاریک تاریک بود   یکهو از بغل گوشم یک نور سفید کوچک رد شد با صدای اینجوری" ویژگ" بعد  ویژگ بعدی، هی نور پشت نور از جلو  آمدند و به ترتیب خوشایندی از دو طرف سرم رد می شدند ، بعد نوار کاست صدای خالی هوا داد و  آهنگ علی میرشکال شروع شد :

بدور خانه دلبر کشوم آه از دل سردوم     حلالت ناکنوم امشو و هر شو تا دم مرگوم

آخ آخ آخ اینجا آهنگ رفت بالا "عَلَم سَیری علم سیری علم سیری " باسنم را با این آهنگ هماهنگ کردم و داد زدم غلک ببین .علی میرشکال خواند : "الا یا مرحبا بش "، و بی حرکت شدم عین خود غلک توی عروسی . گفتم :" مه هم بلدم سیاه نَکَره" . و با صدای بلند همراه آهنگ  توی هوا داد زدم  "و بهلِش و بالقَمر " . استوووپ

 

 سه تا نور دیگر  رد شد اینبار هر سه تا از سمت راست بود  یکهو سر قایق  با سرعت خورد روی آب . طناب از دستم ول شد واگمن افتاد کف قایق  با علی میرشکال با هم افتادند  .رویم را که برگرداندم دیدم غلک سرش آرام روی پدال  افتاد انگار یکهو خوابش ببرد حالا قایق  وسط آب بی حرکت بود ، پریدم سمت غلک سرش را بالا گرفتم که دیدم رطوبتی کف دستم خزید دست کردم زیر بغلش که بلندش کنم دستم خورد به شیشه ی عطر فتنه،  تکه تکه شده بود رویش را برگرداندم سمت خودم  گفتم :غلک غلک  ، صدای خر خر از سینه اش بیرون زد ، توی هوا  بوی خون و عطر فتنه پیچید  ،  دستم را کشیدم روی گردنش،  دیدم  از زیر شاهرگ گردنش خون بیرون می پرد ، یکجا هم توی دنده اش یکی دیگر هم وسط جناق سینه اش  . هر سه تادرست  و کاری . تیر رد شده بود طوری که یک لحظه نوری از پشت وسط سینه غلک بیرون زد نمی دانم شاید هم نور هوری بود نمی دانم ،غلک را  توی بغل کشیدم خزیدم کف قایق ،  گلف رسید همینطور چند بار چرخید و دور آخر با سرعت پیچید سمت موتور ، کارتن های سیگار چپه شد روی سر ما  ، قایق برگشت ، افتادیم توی آب . چند لحظه ای همه جا سیاه شد شنیدم یکی از بالای آب گفت : بزن بزن ،  رفتم پایین تر ، داشتم دنبال غلک می گشتم با سرعت  چرخیدم چپ راست پایین  ، نبود . نفسم داشت تمام می شد چشمم دوباره سیاهی رفت آخرین کلمه ای که گفتم : غلک .غلک . بلند  ، خیلی بلند و  تمام .

چشم هایم را باز کردم دیدم  از روبرویم انگار یک درخت برعکس افتاده باشد توی آب ،تنه اش زیر آب  و ریشه هایش بیرون زده بود   توی هوا  ، از سر تا ته شاخه هاش هم پر تخم بود  ، تخم طلال، از بالا هم دسته ی ماهی  بود که می پرید پایین . عین باران طلالی که برعکس ببارد .

احمد علی کارگران

جزیره هرموز 1386

جزیره هرموز   بهمن 1386


| گــــــــرسنگی زیر ســـــــــــفر |

گرسنگی زیر سفر

 این مفهوم بنا به شرایط و وضعیت زمانه ی خود می تواند دارای تاویلی مشخص یا تعلیق در تاویل باشد .

این اثر صاحب  تاویلی چند بعدی است که مخاطب در مواجهه با آن بنا به مدلولات موقعیتی خود به تفسیر آن می پردازد ، در اجرای این اثر سعی شد از نظر و مشارکت مردم در راستای تکمیل آن استفاده شود بنابراین از آنان خواسته شد تا با استفاده از خاک سرخ جزیره هرمز  ( گٍلَک ) در دایره بیرونی اثر نظرات و یا سئوالات خود را بنویسند همچنین اگر مخاطبین دیگر جوابی برای سوال آنها داشتند آن را بنویسند  در واقع نوعی گفتگوی نوشتاری حول کار صورت گرفت .


 

 صبح قبل از اجرای کار رفتم بازار روز بندرعباس ، تمام مغازه های گوشت فروشی را زیر پا نهادم ، می گفتم :آغا استخوان دارید می گفتند: نع ما  نداریم  آغا.ظهر شده بود و دیگر نامید شده بودم ، انتهای بازار تنها مغازه ای بود که نرفته بودم همان مغازه ی ابتدای بازار« مَشی» با ناامیدی و خستگی وارد شدم  گفتم : استخوان دارید آغا ؟ گفت : نه  خالو نداریم در را که پشت سرم بستم با صدای بلند گفت: استخوان چه؟ مرغ! گفتم نه گاو، گفت : بهش نمی گن استخوان خالو میگن « قلم» . بیا تو ، چقدر می خوای ، گفتم : دو کیلو ، گفت کیلویی نیست خالو، دانه ای هست ، برای سوپ مگه نمی خوای گفتم : سوپ! گفت : بله پس برای کباب! گفتم نه برای سوپ نه کباب برای دود برای درد، بهش بر خورد گفت : مسخره کردی خالو . گفتم نه ببخشید راستش منظور شما بیشتر مسخره بود تا من. خلاصه کلافه از چند ساعت گشتن نشستم و کوتاه آمدم و خالو قصاب داستان قلم و سوپ قلم را برایم تعریف کرد ، اینکه خیلی ها می آیند استخوان گاو را دانه ای می خرند برای یک وعده غذای ارزان قیمت ، از آنجاییکه در سفره غذایی بندر چنین غذایی نبود و  چکوو و میگو و سینگوو مُمغ و نهایت گاریز ته نداری بود، برایم تازگی داشت و صد البته چقدر همراستا با کار شد .گفتم : پس لطف کن بیست تا استخوان کت و کلفت بده. استخوان ها را در گونی بزرگی گذاشتم و دربست رفتم خیابان ساحلی ( نیم دایره که دیگر نیست و  در دهان توسعه ساحل بندر بلعیده شده )  جایی که خیلی از کارهای اجرایی و پرفورمنس آرت هایم را بدون مجوز و بقول خودمان بزن دررویی  آنجا انجام میدادم تا حالاش هم چند بار تا نزدیک گیر افتادن رسیده بودم ولی به شانس و اقبال و البته شِم بزنگاهی جیم شده بودم، خلاصه تا ساعت دو ظهر خودم را رساندم به نیم دایره و با کمک چند تا دوست که دمشان گرم همیشه همراه بودند و پای کار، نردبان استخوانی را پر پا کردیم .  تیر ماه بود و هوا بشدت گرم و شرجی. نردبان که ثابت شد دور کار را با دایره ای قرمز رنگ محصور کردم و در انتهای بیرونی کار دایره ای سفید گذاشتم  با تعدادی کاسه رنگی‌ که تویش «گلگ»( خاک سرخ هرمز ) بود. هر کسی که رد و میشد و کار را میدید سوال داشت که معنی اش چیست ؟ یا : این دیگر چیست؟ چه هست اصلن؟!!! می گفتم : سوالت را بنویس با این قلم و این کاسه ی رنگ، می گفتند:  خب جوابش. باز می گفتم : شما سوالت را بنویس یکی جواب تو را می دهد، یا اگر کسی نظری داشت می‌گفتم: به من نگو اینجا توی‌دایره بنویس. همین منوال ادامه داشت تا چند ساعتی که شلوغ شد و حس غریزی گفت: هوا پس است. پریدم روی ترک موتور بانوج و حوالی ساعت هشت نه شب از آنجا رفتم. دوربین را هم  طبق معمول  دادم مَمد سایبانی. 

ساعت یک نیمه شب بود که سایبانی با همان موتور تریل مشهورش آمد در خانه، گفت : کجایی بابا . گفتم ؛چه شد جمع کردند؟! گفت نه بابا ببین چه عکسی گرفتم با شمع و‌نور پردازی ، عالی بود . گفت : نمی‌روی ببینی . گفتم: چرا بعد تر، اگر باشد البته .گفت : باید ببینی , الان اجرا کامل می شود، نیمه شب بود که رفتم چند تا عکس دیگر هم خودم بگیرم ( این  از مواقعی بود که عین مجرمان بعد از هر اجرای خیابانی به محل جرم خودم می رفتم )، فضا خلوت بود و کار هنوز سر جایش . نزدیک تر که شدم  دیدم مردی لاغر و تکیده با لباسی بلند دارد استخوانی را جدا می کند . نزدیک شدم گفتم : چرا می کنی ؟ اولش ترسید و رفت عقب بعدش با کمی جرات گفت : مگه صاحب داره؟ گفتم : نمی دونم! گفت:  پس به تو چه! اگه داشت اینجا ولش نمی کرد . گفتم : شاید بیاد دنبالش گفت: مامور شهرداری هستی، گفتم : نه میخواستم عکس بگیرم، گفت نگیری ها، گفتم : باشد حالا استخوان ها را برای چه میخواهی ؟؟ گفت : برو بابا سیری. گفتم : ببین این ها مال منه ، اینم مدرک ، از توی دوربین فیلم و عکس های بعدالظهر را نشانش دادم.

گفت: بخدا من من فکر کردم بی صاحبه و ولش کردن،  دو تاش را میخواستم ببرم برای « سوپ قلم ».

گفتم:  ببر همه اش را ببر 

دم دمای صبح  از کار فقط دوتا « چندل سرخ»مانده بود که از گلوی نیم دایره بندر عباس بیرون زده بود.

بندرعباس ،جمعه  بیست و یکم تیرماه ۱۳۸۷

ادامه مطلب ...