......[      AhmadAli    Kargaran        ]......

......[ AhmadAli Kargaran ]......

Artist .environmental art & site spesific installation .Born in Gambroon city. Iran.
......[      AhmadAli    Kargaran        ]......

......[ AhmadAli Kargaran ]......

Artist .environmental art & site spesific installation .Born in Gambroon city. Iran.

ژن معیوب

ژن معیوب

داستان از این قرار است عقیل زنگ زد گفت:   شب "داستان خوانی" دارم می خواهم  تو هم باشی ، گفتم: عقیل هستم . قرار شد همه قبل از اجرا  بیایند خانه ما و چند شب را باهم تمرین کنیم من عقیل ،داوود ،رضا، فرح، فاطمه و  بهنام.

برای اجرای برنامه اینطور قرار گذاشتیم که هر کدام مان یک داستان بخوانیم و بعد  راجع به یک موضوع گپ بزنیم .داستان من در مورد یک گروهبان روسی بود که به میدان عملیات جنگی می رود،پایش روی مین گیر می کند .... داستان را  خودم نوشتم ! نمی‌دانم چرا این را نه به عقیل  و نه  بقیه دوستان گفتم شاید نوعی پنهان کاری مثبت بود

 

داستان خوانی بهنام  که تمام شد نوبت من بود که توی پلاتو  چند دقیقه ای با مخاطب گپ بزنم. از توی تاریکی  رد شدم به نور که  رسیدم «نبی تیماس»  از وسط جمعیت داد زد: « اَشوو کفش تَه سبز» ! جمعیت خندید ، کمی مکث کردم بعد گفتم : تا حالا با خودتان فکر کرده‌اید که گاهی وقت ها وسط یک هراس بزرگ یک امید بزرگ هم خوابیده یا نه برعکس،  وسط یک امید و شادی بزرگ همیشه  هراس بزرگ تری  هم آن گوشه کمین کرده ، مثلاً  بیایید از همین کفش" ته سبز" من  که چینی است شروع کنیم  با این شلوار جین  آمریکایی که پوشیده ام  و زیرش  هم که  خب ! برزیلی است دیگر  ،جلیقه ای هم  که پوشیده ام  از  هند آمده،  اینها شما  را یاد چه می‌اندازد( چند لحظه سکوت ) ؛ چهار تا کشور بزرگ دنیا که  هرکدامشان سهمی در تغییرات آب و هوای زمین دارند. بزرگترین کشورهای آلاینده دنیا که باعث شده اند زمین دو درجه گرم تر بشود و اگر یک درجه ی دیگر گرم بشود  زمین می رود  زیر آب  ،  حالا من با خودم حساب می کنم با خرید این چهار قلم پوشاک چقدر در این وضعیت گرم شدن زمین سهیم هستم، با یک چرتکه ساده  حداقل یک هشت میلیاردم.

خب حالا تصور کنید زمین همینطوری بیشتر گرم  بشود و  آب دریاها هم بالا بیاید، خیلی از کشورها از روی نقشه محو می شوند مثلاً «مالدیو» یک متر بیشتر از سطح دریا بالاتر نیست که ، میرود زیر آب.  فاجعه است همراهش  یک فرهنگ هم از بین می رود بعدش احتمالا حتماً آب دریای بندر هم کم کم بالا می آید  و کل اینجا میرود زیر آب ،چه هراس خوفناکی! لابد  همه ما مجبور می شویم  از بندر برویم.

 وسط این هراس  اما  ناگهان به یک امید فکر کردم ،چند روز پیش توی کنفرانس پاریس،  خیلی از کشورهای ثروتمند تعهد دادند که اگر اینطوری شد  به کشورهای فقیر کمک کنند. خب حالا باز هم خیال کنید آنها به ما پول می دهند تا توی نوار ساحلی دیوار بکشیم و همینطور دیوار را ادامه میدهیم تا برسد به پاکستان بعد هند و همینطور الی آخر تا چین .   سالها می گذرد   آب دریا بالا هی بالا می آید و ما این طرف دیوار  با خیال راحت  توی  بندر می چرخیم  ، ماهی ها هم  آن طرف دیوار . ماهی ها هم  هر روز پسین کارشان اینست که  می آیند لبه دیوار  به ما که این طرف هستیم نگاه می‌کنند و می خندند و ما برایشان می شویم یک  جاذبه توریستی خفن ! ولی از آنجایی که حافظه ماهی ها ۲ ثانیه بیشتر نیست بعد از ۲ ثانیه دوباره به ما می خندند  هی دوباره دو ثانیه بعد ماهی ها می خندند. شدیم سوژه ی کاروناوال شادی ماهی ها .

وسط این  ماجرای شاد  یکهو هراس من  دوباره گُر میگیرد ، نکند آن آخرهای دیوار سمت  بنگلادش دیوار سوراخ شود و آب نشتی کند  از پشت دیوار همینطوری آب بیاید تا برسد به ما  آن وقت دوباره بندر زیر آب میرود من هم که اصلاً قصد ندارم از اینجا  بروم همانجا زیر آب می مانم و  به یقین خفه می شوم. اما،  اما یک چیز  وسط خفگی به داد من میرسد دانشمندان  چند مدت پیش توانستند کد ژنتیکی انسان را کامل شناسایی کنند خوب پس حتماً تا آن روز آن ژن دوزیست قورباغه را  می توانند برای من هم تغییر دهند تصور کنید چه کیفی میدهد که مثل قورباغه توی کوچه پس کوچه های محله گور فرنگ تا سورو را شنا کنی! یا مثلاً با شیرجه بپری توی سیتی سنتر و برای خودت مایوی قورباغه ای بخری.

 وسط همین خیال خوش دوباره هراس افتاد به جانم، ببینید یک لحظه مکث کنید  ، همه اینها را که تا الان گفتم خیال بود رویا بود اصلاً بشر بودن به همین خیال و رویا ست که رنج هایش را تحمل میکند که این همه درد و فاجعه را پشت سر می گذارد حالا نکند همین دانشمندان دست کنند توی ژن های ما و ناگهان وسط «دی ان ای » طویل و طولانی ما ژن خیال مان  را بردارند. فاجعه است، دیگر هیچکدام ما نمی توانیم لحظه ای  این دنیا را تحمل کنیم، مصیبت پشت مصیبت.

ناگهان از آینده ای دور پرت شدم به گذشته ای دور.

  یادم آمد دوستی داشتم که ۱۰ سال از من بزرگتر بود اما  قد و قواره اش اندازه ی من ، تابستان را بین نخل های" فین" با هم بزرگ شدیم ،روی پشت بام گلی خانه« بی بی »میخوابیدیم، شبهایی که  مهتاب می شد  فکر می کرد  ماه زنی تنهاست که نورش مانند دستی که به دنبال نوازش است به سمت او  می آید از جایش  بلند می شد با دست هایش  ماه را بغل می کرد و بوسه هایی با عشق به او هدیه می داد . این خیال بزرگ وسط  شب های تاریک نخلستان  برایم مثل شناورشدن در نور بود.

همیشه اگر اول صبح جوی پر از آبی می دید دستش را روی سینه اش می گذاشت به آب سلام می داد و رد می شد .

   اگر بین راهش پرنده ای مرده می دید ، خاکش می کرد بعد  دست و صورتش را با خاک  «تیمم» می داد و با آداب تمام برای پرنده ی مرده  نماز میت می خواند.

دوست من یک ژن اضافه و معیوب داشت ،یک کپی اضافه از کروموزوم بیست و یکم. دوست من « سندردم داون» داشت.

دوباره هراسم گُر گرفت ؛ «نکند ژن خیالمان را قیچی کنند»

.احمد علی کارگران

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد