......[      AhmadAli    Kargaran        ]......

......[ AhmadAli Kargaran ]......

Artist .environmental art & site spesific installation .Born in Gambroon city. Iran.
......[      AhmadAli    Kargaran        ]......

......[ AhmadAli Kargaran ]......

Artist .environmental art & site spesific installation .Born in Gambroon city. Iran.

لماسک




این را خودش  با چشمهای خودش در جزیره هرموز دیده بود، زمانی که برای خشک کردن ماهی ها رفته بود بالای« برج گلک» .

تصمیم گرفته بود دور از کوه سفید بالای بلندی جدای از همه ، ماهی هایش را خشک کند ،  یادش هست اولین بار همراه پدرش «قمبر محمد علی ناخدا» با شتاب آمده بودند این بالا به دستور معین التجار صندلی آوردند و چند تا میز چوبی و بعد بساط چایی و نان  شَلشلو.

 نزدیکای  عصر بود  که لُرد کرزن با همراهانش از هند رسیدند  باچند تا غراب  بزرگ که  وسط همه شان دول بزرگ آهنی بود  که ازشان دود سیاهی بالا می زد ، خوب یادش هست رییس معدن پیراهنی نو را تنش کرد و دستی به نوازش به سرش کشید و گفت : «دلّا » حواست خوب جمع باشد چایی ها را با ادب تعارف کنی به مهمانان خارجی مان، وقتی هم که هر کدامشان چای را برداشتند روی زانوهایت کمی خم شو   ، مودب بگو  : مستر .

بعد از خوردن چای ،جماعت انگلیسی و هندی و رییس معدن گلک همه یکجا جمع شدند روبه دریا  ،بعد مردی  که جعبه ای مشکی داشت رفت روبرویشان .همه خشک ایستادن که ناگهان لرد اشاره کرد به او گفت : کام آن بوی ، نفهمیده بود منظورش چیست دستپاچه شد ، رییس گفت : پسر بیا اینجا کنار لرد ، رفت کنار لرد ایستاد مرد  با آن دستگاه که سه  تا عصا زیرش بود   سرش را کرد  توی پا رچه ای  سیاه، دست چپش را بالا برد و گفت : وان تو تری ، و نوری در دست راستش ترکید به هوا. 

 

حالا سالها بود که هر چند وقت یک بار می‌آمد این بالا ‌و به یاد آن روز خوش  گوشه ی برج  می نشست و  زیر لب زمزمه می کرد : وان تو تری، کام آن بوی.

گونی ماهی ها را انداخت وسط برج و پهنشان کرد همه را مرتب چید تا زودتر خشک شوند کارش که تمام شد ، سیگارش را کشید جمله زیبایش را بلند رو به دریا گفت و سرازیر شد : وان تو ...

روز بعد برای جمع کردن ماهی هایش آمد ، همان لحظه  ی اول فهمید که ماهی ها   کم شده اند کمی دقت کرد دید « مُمَغ » و « گلُو » و بچه « اِنکاس » و « گِلخورک» ها هستند ولی« لَماسک» ها غیب شده اند ، خب اطراف را گشت  لماسک ها  نبودند غیر یکی که خشک نبود و هنوز خیس و تازه بود ، با خودش فکر کرد حتمن یا « چِلبیم » ها خورده اند  یا کسی آمده آنها را دزدیده ، ولی چرا فقط لَماسک ؟ ! «چِلبیم» که همه چی خور است ولی آدمیزاد!!! تصمیم گرفت سر از راز در بیاورد خیلی عجیب بود .

 ماهی های خشک دیروزی  را جمع کرد و گونی تازه اش را پهن زمین کرد مثل  روز قبل مرتب ، بعد تصمیم گرفت شب را بماند تا مچ دزد را بگیرد.

نیمه های شب بود که دید بعله دزد ابله با پررویی از برج بالا می آید نشست پشت تخته سنگ تا ببیند چه می کند ، پیرمردی بود  ریشو و ژولیده با یک عصا ، اولش فکر کرد« مَمَد گنُوغ »است ، ولی خوب که برانداز کرد دید پیرمرد چهره ای عجیب دارد، صبر کرد ببیند چه می کند ، آمد سمت ماهی ها و با عصایش لماسک  ها را جدا کرد  بردشان گوشه ای  دیگر به صف و نظم با وسواس زیاد مرتب شان کرد ، روبرویشان ایستاد انگار به نماز ،  روبه لماسک ها با دست چپش عصا را بالا  گرفت و به زبانی  غریب جمله ای به آنها گفت بعد  از دست راستش نور ترکید به هوا  .  وان تو تری !!

«لماسک» ها را جمع کرد و  توی شالش گذاشت به غیر از یکی ، همان دیروزی که تازه بود! دلّا دیگر داشت از کله‌اش شاخ بیرون می زد  این دیگر چه سرّی است و چه پر رو است این پیرمرد دزد، طاقت نیاورد پرید بیرون ، هوار زد : پس تو  ماهی های من را می دزدی ، که پیرمرد آرام برگشت سمتش ، راستش  بیشتر خودش ترسید پیرمرد ابهتی داشت  از نزدیک ،گفت : صاحب این ها تو هستی مرد ؟ کلامش انگار از ته دریا می آمد« دلّا»  خشکش زد با آرامی گفت : بله منم آقا ، ولی چرا ماهی های مرا می دزدی (خیلی آهسته و مظلومانه گفت اینها را  البته) ، پیرمرد گفت : باز هم «لماسک» داری ؟ دلّا گفت : اول بگو چرا ماهی های مرا بر می داری ؟ گفت : داستان دارد، دیر سالی است که « لماسک ها » را  می برم، هزاران سال است. راستی می توانی با آن لماسک خیس که دیروز آوردی بگویی همراه من بیاید.

 دلا  زیر لب گفت : اِه دیوانه مگر لماسک زبان من می فهمد ، دیوانه ای

پیرمرد آهسته راهش را گرفت و  رفت به سمت دریا، بلند گفت : حتا اگر یکی هم مرا نبخشد خداوند گناه دو نیمه کردن همه شان را یکجا می نویسد به پایم.

فردا شب دوباره می آیم هرموز « دلّا».

 

+ معین التجار  ( تاجر که  حدود صد سال پیش امتیاز تجارت معدن گلک هرموز را داشته است )

+ لرد کرزن( Lord George Nathaniel Curzon) فرمانفرمای هند که سال 1903 به جنوب ایران و هرموز سفر کرد.

+غراب ( کشتی )

+دلّا ( عبدالله )

+چلبیم ( نوعی مرغ دریایی در هرموز )

+گنوغ ( دیوانه )

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد