......[      AhmadAli    Kargaran        ]......

......[ AhmadAli Kargaran ]......

Artist .environmental art & site spesific installation .Born in Gambroon city. Iran.
......[      AhmadAli    Kargaran        ]......

......[ AhmadAli Kargaran ]......

Artist .environmental art & site spesific installation .Born in Gambroon city. Iran.

گرسنگی

صبح قبل از اجرای کار رفتم بازار روز بندرعباس ، تمام مغازه های گوشت فروشی را زیر پا نهادم ، می گفتم :آغا استخوان دارید می گفتند: نع ما  نداریم  آغا.ظهر شده بود و دیگر نامید شده بودم ، انتهای بازار تنها مغازه ای بود که نرفته بودم همان مغازه ی ابتدای بازار« مَشی» با ناامیدی و خستگی وارد شدم  گفتم : استخوان دارید آغا ؟ گفت : نه  خالو نداریم در را که پشت سرم بستم با صدای بلند گفت: استخوان چه؟ مرغ! گفتم نه گاو، گفت : بهش نمی گن استخوان خالو میگن « قلم» . بیا تو ، چقدر می خوای ، گفتم : دو کیلو ، گفت کیلویی نیست خالو، دانه ای هست ، برای سوپ مگه نمی خوای گفتم : سوپ! گفت : بله پس برای کباب! گفتم نه برای سوپ نه کباب برای دود برای درد، بهش بر خورد گفت : مسخره کردی خالو . گفتم نه ببخشید راستش منظور شما بیشتر مسخره بود تا من. خلاصه کلافه از چند ساعت گشتن نشستم و کوتاه آمدم و خالو قصاب داستان قلم و سوپ قلم را برایم تعریف کرد ، اینکه خیلی ها می آیند استخوان گاو را دانه ای می خرند برای یک وعده غذای ارزان قیمت ، از آنجاییکه در سفره غذایی بندر چنین غذایی نبود و  چکوو و میگو و سینگوو مُمغ و نهایت گاریز ته نداری بود، برایم تازگی داشت و صد البته چقدر همراستا با کار شد .  گفتم : پس لطف کن بیست تا استخوان کت و کلفت بده. استخوان ها را در گونی بزرگی گذاشتم و دربست رفتم خیابان ساحلی ( نیم دایره که دیگر نیست و  در دهان توسعه ساحل بندر بلعیده شده )  جایی که خیلی از کارهای اجرایی و پرفورمنس آرت هایم را بدون مجوز و بقول خودمان بزن دررویی  آنجا انجام میدادم تا حالاش هم چند بار تا نزدیک گیر افتادن رسیده بودم ولی به شانس و اقبال و البته شِم بزنگاهی جیم شده بودم، خلاصه تا ساعت دو ظهر خودم را رساندم به نیم دایره و با کمک چند تا دوست که دمشان گرم همیشه همراه بودند و پای کار، نردبان استخوانی را پر پا کردیم .  تیر ماه بود و هوا بشدت گرم و شرجی. نردبان که ثابت شد دور کار را با دایره ای قرمز رنگ محصور کردم و در انتهای بیرونی کار دایره ای سفید گذاشتم  با تعدادی کاسه رنگی‌ که تویش «گلگ»( خاک سرخ هرمز ) بود. هر کسی که رد و میشد و کار را میدید سوال داشت که معنی اش چیست ؟ یا : این دیگر چیست؟ چه هست اصلن؟!!! می گفتم : سوالت را بنویس با این قلم و این کاسه ی رنگ، می گفتند:  خب جوابش. باز می گفتم : شما سوالت را بنویس یکی جواب تو را می دهد، یا اگر کسی نظری داشت می‌گفتم: به من نگو اینجا توی‌دایره بنویس. همین منوال ادامه داشت تا چند ساعتی که شلوغ شد و حس غریزی گفت: هوا پس است. پریدم روی ترک موتور بانوج و حوالی ساعت هشت نه شب از آنجا رفتم. دوربین را هم  طبق معمول  دادم مَمد سایبانی.

ساعت یک نیمه شب بود که سایبانی با همان موتور تریل مشهورش آمد در خانه، گفت : کجایی بابا . گفتم ؛چه شد جمع کردند؟! گفت نه بابا ببین چه عکسی گرفتم با شمع و‌نور پردازی ، عالی بود . گفت : نمی‌روی ببینی . گفتم: چرا بعد تر، اگر باشد البته .گفت : باید ببینی , الان اجرا کامل می شود، نیمه شب بود که رفتم چند تا عکس دیگر هم خودم بگیرم ( این  از مواقعی بود که عین مجرمان بعد از هر اجرای خیابانی به محل جرم خودم می رفتم )، فضا خلوت بود و کار هنوز سر جایش . نزدیک تر که شدم  دیدم مردی لاغر و تکیده با لباسی بلند دارد استخوانی را جدا می کند . نزدیک شدم گفتم : چرا می کنی ؟ اولش ترسید و رفت عقب بعدش با کمی جرات گفت : مگه صاحب داره؟ گفتم : نمی دونم! گفت:  پس به تو چه! اگه داشت اینجا ولش نمی کرد . گفتم : شاید بیاد دنبالش گفت: مامور شهرداری هستی، گفتم : نه میخواستم عکس بگیرم، گفت نگیری ها، گفتم : باشد حالا استخوان ها را برای چه میخواهی ؟؟ گفت : برو بابا سیری. گفتم : ببین این ها مال منه ، اینم مدرک ، از توی دوربین فیلم و عکس های بعدالظهر را نشانش دادم.

گفت: بخدا من من فکر کردم بی صاحبه و ولش کردن،  دو تاش را میخواستم ببرم برای « سوپ قلم ».

گفتم:  ببر همه اش را ببر

دم دمای صبح  از کار فقط دوتا « چندل سرخ»مانده بود که از گلوی نیم دایره بندر عباس بیرون زده بود.


احمد علی کارگران

بندرعباس ،جمعه  بیست و یکم تیرماه ۱۳۸۷

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد