مکالمه ای با یک مرده
حدود یک متر با هم فاصله داشتیم اولین
بار بود که می دیدمش ،دستمان را به سمت هم دراز کردیم اما بهم نرسیدند انگار چشمم
در تخمین فاصله اشتباه کرده بود حس کردم کمی دورتر است ، البته گمان نکنم دستهایش
را دیده بودم حسش کرده بودم که دارند به طرفم می آیند . حالا که درست فکر می کنم و
آن صحنه را دوباره مرور می کنم می بینم فقط چشمایش را دیده ام فقط دو تا چشم بود .
گفت : با شکوه ترین مرگی که دلت می خواهد چیست ؟ از کلمه ی باشکوه اش خوشم نیامد
مکث کردم داشتم توی دلم می گفتم با شکوه چه مسخره است که دوباره گفت : مزخرفترین
شکل مردنت را بگو? راستش از این سوالش خوشش آمد توی ذهنم داشتم مرور می کردم حالات
مختلف مرگ را که دوباره حس کردم آن چشمها دورتر رفته اند گفتم لابد بخاطر نور کم
پلاتو است از آنجایکه دست روی نکته حساسی گذاشته بود بی خود نبود که من هم کیف کنم
هم با خودم فکر کنم این توهم فاصله هم لذتی دارد الان.
میفهمی چرا وقتی کلهی کفتری را میکنی چشمهایش سرخ میشوند؟ میفهمی؟
باریک و استخانی، چهرهای سبزهی
تیره و موهای فر ژولیده داشت. با آنکه ده سال میشد شلوار جین دمپا گشاد از مد
افتاده بود اما عادت به همین تیپ زدن داشت. به خاطر همین خصوصیات و شباهتاش به
باب مارلی، مشهور به «باب دِلا» بود، اسم واقعیاش «عبدالله» بود. کفتربازیاش
شهرت بیشتری از باب بودنش داشت.
باب دِلا بیشتر از این جهت نام در کرده بود که هر روز صبح قبل از
اینکه کفترهایش را هوا کند برایشان گیتار میزد. از گیتار تنها یک آهنگ میزد آهنگی که اسمش را گذاشته بود «چِش سرخون».
ادامه مطلب ...
ای
ناکو سائلن
دستهای خلیفه را جمع کردم و گذاشتمشان روی سینهاش. سرد بود و کمی هم ورمکرده، ریش بلند و سفیدش تا زیر قفسهی سینهاش میرسید. به چشمهایش نگاه کردم باز بودند و رو به آسمان، دست کردم که ببندمشان دستم که از روی صورتش رد شد دیدم چشمانش هنوز باز است دوباره دستم را بردم روی صورتش و با کمی فشار بیشتر سعی کردم این دفعه ببندمشان، بسته نمیشدند، صاف زل زده بودند به آسمان.
بالاخره چیزهایی هم هست که درکاش ساده باشد، مثل اتفاق معمولی همین امروز صبح.
در ماشین را که بستم بلند گفتم : دربست شیرسوم. فقط میخواستم برسم و حوصلهی حرفزدن هم نداشتم. شیشهی جلو، نیمهپایین بود و هوای خنک بیرون باعث شد سرم را آهسته بچسبانم به صندلی. این موقع از سال که هوا عوض میشود بندرعباس بوی کاتغ و کوچه و دبستان و خاک و دفتر کهنه و گلکنی و... میگیرد. و حملهی بوهای کهنهی دیگر به دماغم شروع میشود+ پیرمرد پنبهزن خسته و عرقریز آهسته آمد و نشست. صدای استخوانهای درهم رفتهاش وقت نشستن بلند بود. ظهر شده بود و شلوار خیس و عرق کردهاش کمی از تماس فقراتاش با تو را دشوار کرده بود. سرش را که بالا گرفت و چشماناش را بست انتهای مهرههای گردناش سفت چسبید به تو، حالا بهترین زمان بود برای غارت حافظهاش، همیشه از مهرههای گردن سرعت دادهها بیشتر است: رسوایی! رسوایی! چطور؟ مگر زنش یائسه نبود این بچه دارد میآید و حرف و نگاههای مردم یزد.
ادامه مطلب ...
یادداشتی بر چند رویداد تجسمی
1- دو ماه پیش بود که اطلاعیه ای در وب منتشر شد مبنی بر نمایشگاه مروری بر آثار استاد یوسف سلیمی، خوشحال شدم که بالاخره فرصتی دست می دهد تا آثار صمیمانه ی این استاد بزرگوار را از نزدیک و یک جا ببینم. استاد سلیمی را اولین بار که دیدم بالای بام خانه اش در محله ی شیر اول سه پایه گذاشته بود و منظره ای از پشت بام خانه اش می کشید، حس شرجی و بوی بندر از لابلای رنگ هایش بیرون می زد که تا هنوز گیر کرده است این حس در حواس من. از آن پس آشنایی من با این مرد جهان دیده که به سبب شغلش بسیاری از کشورهای جهان را دیده بود، جهانی شد برای آموختن های من از او و هنوز هم که تا دو هفته ی پیش به دیدنش رفته بودم تابلو های تازه اش جهان خالی مرا پر می کند. صمیمیت او در پرداختن به موضوع و رنگ هایش حس عجیبی است که هیچگاه تمامی ندارد. برای این مرد بزرگ که پیاپی و مداوم در طول این همه سال در تنهایی و خلوت خالصانه اش نقاشی می کند آرزوی سلامتی و بهروزی دارم. استاد آبروی ماست.
ادامه مطلب ...
در باب گرسنگی عقل
یکم : پیشنهاد می کنم دوستان عکاس پس از سال های نبود مرحوم گرمساری نمایشگاهی از عکس های او بر پا کنند، لزوم پرداختن به نوع عکاسی گرمساری و نتایج ملموس و تاثیرات او بر آینده بعد خودش، همچنین نگاه نسل نو و جوان قدرتمند در سلاح دیجیتال با بهانه های فرسودگی در فریم های کلیشه ای و منسوخ گرمساری به حتم نتایج سودمندی در عکاسی هرمزگان را باعث خواهد شد، از آن مهم تر صراحت در پرداخت به این مقوله، بی لحاظ لفافه هایی که تاکنون در مورد گرمساری بوده و تنها جسارت گفتنش در محافلی خرده ذکر شده به بهانه ای باز خواهد شد.
ادامه مطلب ...
هرمز، پایگاه هنر محیطی ایران
گفتگو با احمد علی کارگران
اسفند 1386
گروه هنری: احمد علی کارگران، این روزها پرکارترین نقاش استان است ، که دیماه امسال ششمین نمایشگاه انفرادیاش را در فرهنگسرای طوبی برگزار نمود. وی علاوه بر برگزاری سالانه نمایشگاه نقاشی ، یکی از پایهگذاران اتفاقات و جریانات هنری حوزه تجسمی در هرمزگان است. یکی از این اتفاقات، دومین جشنواره سراسری هنرمحیطی خلیج فارس بود که دیماه امسال با حضور بیش از یکصدنفر در جزیره هرمز برگزار شد. برپایی این جشنواره و نقش پررنگ احمد کارگران در شکلگیری و برگزاری آن بهانهای شد برای این گفتوگو.
ادامه مطلب ...
تحمیل بصری، گناه هشتم
سالهای بندرنشینی عوارضی را داشته که در مبحث عینیت آن، بارزترین خصیصهاش آشفتگی بصری است. عارضه حاکم بر این درهمآمیختگی، نکته ظریفی را در بر میگیرد: دوگانگی در وضعیت دخیل انسانی. نخست چگونگیِ پوشش و ظاهر فردی که با شاخصه دوم در تضاد عجیبی است. دوم، سلیقه و ساخت بنا یا سکونتگاه و در سطح عمومیتر، اماکن و بناهای شهری.
در بندرعباسی که من زاییده شدم
پرداختن به وجوه بومی و تاکید بر عناصر اقلیمی، مدتهاست به شکلی تکراری در اذهان جمعیِ گروه هنرمندان بومی مطرود گشته و اصرار بر وجود این عناصر و نشانهها در متن اثر، هویت را از سویی دیگر هویدا میکند. شاخصههای متفاوت فرهنگی که حکم ابزار کاربردی را یافتهاند دوگانه تقسیم میشوند، گروهی که ابزار و نشانههای محصول فرهنگند: برقع، جهله و... و یا مراسمات و رفتارهای فرهنگی، اقلیمی چون: زار، رزیف و...
هویت نهفته در اینگونه مقولات از جهتی تمایز این جغرافیا را شامل میشود و از سویی جنیه اگزوتیک مییابد، البته از نگاه زیباشناختی خارج از این محدوده تعریف شده. اگزوتیک این مقوله شاید سالهاست در معرفی آن در حدود ملی به خاصیتی خنثیتر رسیده و از سوی دیگر معرفی پوستهای آن صرف غافلگیری غریبانه، کاربردی دیگر نداشته است.