بیش از یکماه است که اینجا در نزدیکی "سنگ مرغان " مثل انسان های بدوی زندگی کرده ایم هر روز بعد از اتمام کار عین قبیله ای نخستین ، همه بر می گشتیم به روستایمان و دور آتش می نشستیم . حدود یکسال است که گروهی به جمع رویدادهای هرموز اضافه شده ، اسمشان را گذاشته ایم گروه "شگفت انگیزان " . پر انرژی و پای کار هستند همه کارهای سخت به عهده اینهاست . بعد از یکهفته فهمیدم این گروه همه شان به یک چیز علاقه ای عجیب دارند و انگار برایشان حکم انرژی زا را دارد به هردوستی که از بندر می آمد می گفتم بی زحمت یک بسته با خودش بیاورد . این گروه چهارده نفره همه به طرز غریبی عاشق خوردن "کافی میکس "بودند . حتی یکیشان کافی میکس را خشک می خورد ! هم عجیب بودند هم فوق العاده ،کاری .
غروب پیش از اتمام اولین فرش خاکی در هرموز است بعد از ماه ها برنامه ریزی و کار مداوم به آخرین لحظه و آخرین مشت از خاک رسیده ایم. همه زحمت کشیده اند . همه سخت کار کرده اند. و حالا باید انتخاب کنیم چه کسی آخرین مشت خاک را بریزد به اتفاق ، همه موافقت کردیم که این فرد باید از بین گروه شگفت انگیزان باشد و همه یکصدا گفتیم : پیمان
"پیمان بخشی" آخرین مشت خاک را بر روی زمین هرموز ریخت به نمایندگی از بچه های گروه شگفت انگیزان که مدیوم همه شان هستم که اگر نبودند چه دوستانی کم داشتم برای گذراندن عمر باقی .
...
از سال بعد برای هماهنگی بهتر اجرای فرش از دوستی خواستم چند تا بی سیم برایمان بیاورد ، بی سیم ها بردشان کمی زیاد بود و هر شب کانال بی سیم لنج ها و کشتی های نزدیک لارک و قشم روی کانال ما می افتاد .به ناچار تا عوض کردن کانال و تنظیم همه روی یک کانال ، مکالماتمان را جاشو های هندی و پاکستانی می شنیدند یحتمل از بیکاری به فضولی هم بود روی کانال ما می ماندند و شروع می کردند به حرف زدن قاطی پاتی بندری هندی که خوب خودش دوئلی می شد هر شب ، جنگ بی سیمی شبانه با ملوانان هندی برای پیدا کردن کانال امن روز بعد و امان از آن روزی که وسط کار یک ملوان بیکار و فضول پاکستانی ول کن معامله نبود .
از روز اول تحویل بی سیم به دوستان گفته بودم این بی سیم ها مجوز ندارند برای هر کداممان باید یک اسم مستعار بگذاریم تا مشکلی پیش نیاید . اسم مستعار من شد " بایی " همان اسمی که گروه شگفت انگیزان قبلن برای من گذاشته بودند ( پدر بزرگ ). روز اول کاری از نزدیکی های "هشتاد گزی" اولین تماس را پیمان گرفت گفت : آقای کارگران اینجا "سُرمه" کم داریم گفتم : "اَشوم "( نام مستعار پیمان ) اسم منو نگو گفت : چی آقای کارگران ؟ گفتم : نگو گفت : آقای کارگران صداتون نمی یاد دوباره بگید آقای کارگران داد زدم : "اشوم" اسم فامیل منو نگو توی بی سیم بدبختم کردی ، پشت بی سیم با بی حالی گفت : ها چشم آقای کارگران .
گفتم سریع بیا بی سیم رو تحویل بده گفت : بخدا دیگه نمی گم آقای کارگران
بخشی از کتاب " خاطرات هنر هرموز "
احمد علی کارگران