میفهمی چرا وقتی کلهی کفتری را
میکنی چشمهایش سرخ میشوند؟ میفهمی؟
باریک و استخانی، چهرهای سبزهی
تیره و موهای فر ژولیده داشت. با آنکه ده سال میشد شلوار جین دمپا گشاد از مد
افتاده بود اما عادت به همین تیپ زدن داشت. به خاطر همین خصوصیات و شباهتاش به
باب مارلی، مشهور به «باب دِلا» بود، اسم واقعیاش «عبدالله» بود. کفتربازیاش
شهرت بیشتری از باب بودنش داشت.
باب دِلا بیشتر از این جهت نام در کرده بود که هر روز صبح قبل از
اینکه کفترهایش را هوا کند برایشان گیتار میزد. از گیتار تنها یک آهنگ میزد آهنگی که اسمش را گذاشته بود «چِش سرخون».
اول بار که با هم حرف زدیم آمده بود
کفترِ پرتی را از روی پشتبام خانهمان بگیرد. کفتر را که گرفت اول جملهای که گفت
همین بود: میفهمی چرا وقتی کلهی کفتری را میکنی چشمهایش سرخ میشوند؟ می فهمی؟
گفتم: نه گفت: کفتر پرتی را باید سر
بکنی همان اول، اگر قاطی کفترها شود، همه را پرت میکند دیگر هیچ کدامشان حواسشان
را به گیتار نمیدهند.
گفت دنبالم بیا، رفتیم توی کوچه،
ظهر گرم تابستان بود. کفتر پرتی را گرفت توی دست چپاش و کلهاش را بین دو انگشت
اشاره و بلند دست راستاش را محکم فشار داد. دست چپاش را که رها کرد کفتر راست و
سیخ بین دو انگشتاش خشک شد. بعد دستاش را برد پشت سرش و با سرعت تمام کفتر را
پرت کرد سمت دیوار، کفتر با صدای پومپ عجیبی به سینهی دیوار خورد، رگهای از خون
پاشید و پای دیوار بالبال زد و هی آسفالت داغ تاش سرخ بر میداشت.
دِلا برگشت روبرویم و ایستاد. دستش
را رو به صورتم گرفت، کلهی کفتر لای انگشتانش بود، چشمهایش بازِ باز بود. گفت:
ببین چشمهایش سرخ شده، هر وقت آهنگ «چِش سرخون» را برایشان میزنم اینجوری میشوند.
یعنی هر روز کلهشان را میکنم بعد هوایشان میدهم، آزااااااد.
دِلا تنها هجده سال داشت که «چش
سرخو» شد. رفته بود در خانهای توی محلهای دورتر تا کفترِ پرتیاش که آنروز رنگ
چشماش سرخ نمیشد را پس بگیرد. سر همان کفتر دعوایش میشود. خبرش که رسید همه تا
«کوچهی مرگِ دلا» دویدیم. دِلا سینهی دیوار افتاده بود، ردی از خون روی دیوار
بود. انگشت اشاره و بلندش روی شکاف «موکتبر» بر گلویش بود.
پایِ دیوار خونِ دلا که بالبال می
زد آسفالت را تاش میزد. بال زدناش که تمام شد رفتم جلوتر، چشمهایش بازِ باز .
«چِشِ دلا هم سرخ بود».پینوشت : نمایشگاه «غوغایِ سردِ
سکوت» را تیرماه 88 برگزار کردم. کمتر از یکماه بعد از حوادث خرداد آن سال. هنوز
این سوال کلیدی و اصلی این نمایشگاه دنبال من میشود: این کفتر مرده بود یا تو
کشتیاش؟!
احمد علی کارگران