در بندرعباسی که من زاییده شدم
پرداختن به وجوه بومی و تاکید بر عناصر اقلیمی، مدتهاست به شکلی تکراری در اذهان جمعیِ گروه هنرمندان بومی مطرود گشته و اصرار بر وجود این عناصر و نشانهها در متن اثر، هویت را از سویی دیگر هویدا میکند. شاخصههای متفاوت فرهنگی که حکم ابزار کاربردی را یافتهاند دوگانه تقسیم میشوند، گروهی که ابزار و نشانههای محصول فرهنگند: برقع، جهله و... و یا مراسمات و رفتارهای فرهنگی، اقلیمی چون: زار، رزیف و...
هویت نهفته در اینگونه مقولات از جهتی تمایز این جغرافیا را شامل میشود و از سویی جنیه اگزوتیک مییابد، البته از نگاه زیباشناختی خارج از این محدوده تعریف شده. اگزوتیک این مقوله شاید سالهاست در معرفی آن در حدود ملی به خاصیتی خنثیتر رسیده و از سوی دیگر معرفی پوستهای آن صرف غافلگیری غریبانه، کاربردی دیگر نداشته است.
پرداختن به این موضوع همواره سطحی، ساده و کلی بوده است. در حیطه بصری اما این مصداق با حضور و استقرار آن در شکلی نئوامپرسیون و فوو شکل گرفته است. حال با اتکاء به این پیشینه سراغ دوباره از این جنس رفتن آیا جوابگوی ذائقه بصری مخاطب خواهد بود یا سوال مهم؛ کدام ارجحیت خواهد داشت؟ ذائقه بیرونی اثر یا تعلق درونی هنرمند؟ یا هر دو به نسبتی تعیین شده؟ مطمئناً حکم قاطع در مواجهه با این چالش نوعی یک سویه نگری خواهد بود. آنچه باعث این رویکرد شده ـ در مقابل موارد مطرح شده ـ شاید بازنگری دوباره باشد. با این تشریح که صرف پرداختن به این مقولات دال بر ارزش نخواهد بود. بلکه چگونگی پرداخت است که صورتِ نداشتهی مسیر گذشته را متفاوت مینماید.
از این رو به دور از گرایشهای حاضر و حضور خرده فرهنگها در عرصه متن هنری، عمده انگیزه این رویکرد شخصی، دغدغههای درونی و حضور نامتجانس آن در دورهای از زندگی است که در مواجهه با نمودهای جدید و تصاعدی ـ که حکم مولفههای اجباری جغرافیای زیستی را دارند ـ هنوز توانستهاند خود را زنده نگه داشته و به قاعدهای در کنار هم، زیستی غریب یابند.
این مثال، در واقعیتِ حضورِ سنت است و عناصر سالهای دیجیتال، در ملغمهای باورپذیر در درون و بیرون است. از سویی انسان بومی با باورهای سنتی و ارزشهای تثبیت شده، در تقابل با موج مقابل و مدرن، هر دو را درهم آمیخته، به شکلی قالبپذیر نوسان داشته و از سویی دیگر در وجه بیرونی و کاربردی صاحب آمیزشی پذیرنده گشته است. تصور کنید زنی با برقع بر صورت، هدفون در گوش با آهنگ کانتری بلوز، باوری سنتی و ریشهای، در مقابل سیگنال های دیجیتالی هاتبرد. آمیخته غریبی است که تصور آن، خود واقعیت است.
از این سو تلاش هنرمند در نتیجهگیری، عملی بیهوده خواهد بود. چرا که نتیجه، اصولاً محصول قطعی این رخداد نیست. مقطع زمانی حاضر این اجازه را داده که در کثرت تعقل و تفکر، سویی از مسیر را پرداخت کرد، که همان اندیشه نسبی در حال حرکت است، نه قاعده قالب گرفته حاصل و مختوم.
در یک سخن، نسبیت به نسبیتی که در حال است جاری است و قاعدهمندی معطوف به همان زمان کوتاه است. چرا که مقاطع زمانی محصول سرعت پرشتاب بیرون از مخرج دادههای عصر ماست، عصر تصاعد. به همین قاعده ما منقسم میشویم به خطوط زمانی موازی با اندیشههای در عرض و غیرمتوالی. اینگونه بودن در واقعیتِ مجازِ سیطره یافته بر ما، به مدد رسانه چگونه میخواهد حکم پذیرش اندیشهای موازی را اثبات کند؟
احمد کارگران / سالنامه صبح ساحل / فروردین ۸۷